تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ایل بزرگ قشقاییو آدرس mirzaie.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد
تاریخ بوزقورد به زمان هون ها برمیگردد، زمانی که آخرین قوم تورک بر روی زمین، جنگ سهمگین با دشمنان خود انجام میدهند و شکست میخورند ،تمام تورک ها کشته شدند بجز پسری ۱۱ ساله که دست و پاهای وی را بسته و در گوشه ای رها میکنند.
گرگی ماده به نام آشینا وی را از میدان جنگ خارج میکند و بعد از نجات آن پسر او را به کوه ارگنه گون میبرد ،پسر بزرگ شده و صاحب فرزند میشود ،فرزندان وی که بسیار کنجکاو بودند تا زندگی خارج غار را ببیند بدون اجازه غار را تَرک کردند و بعد از مدتی گم شدند،شدند،و در آستانه ی مرگ قرار گرفتند در آن لحظه بوزقورد به بالای کوه ارگنه گون میرود و زوزه میکشد و فرزندان تورک راه غار را پیدا کرده و از مرگ حتمی نجات یافتند . پس گرگ دو بار نسل تورک را از نابودی نجات داد بعد از آن واقعه به بعد هر بار سرباز تورکی در راه وطن فداکاری میکرد به او نشان گرگ میدادند(نشان گرگ یعنی نشان شجاعت)یعنی گرگ به سمبل شجاعت برای تورک تبدیل شد، هر سرباز تورکی که در راه وطن جانسپاری میکرد نشان (قورد)میگرفت و سربازان درجه بالا را باش قورد مینامیدند. . این درجات هنوزم وجود دارد،الااین درجات هنوزم وجود دارد،الان در ایران هر چهارصد سرباز را یک گردان یا همان (قورد+آن) مینامند که معنی گرگ ها را دارد و فرمانده آنها را سرگرد یا (سر+قورد)یا همان باش قورد می باشد. . هنوز هم اگر بچه ای از چیزی بترسد بر روی پشت او پنجه ی گرگ را داغ میکنند و میزنند که معتقدند گرگ ترس او را از بین میبرد. . این نقطه را نیز گوشزد کنم که فرزندان پسری که از جنگ سالم خارج شد امپراطوری بزرگ گؤک تورک را تشکیل دادند و پرچم سرزمین خود را با سر گرگ مزین کردند
تاریخچه
روسای قشقاییها همواره به طایفه شاهیلو از طایفه عمله قشقایی تعلق داشتهاند. نخستین رئیس شناخته شده ایل، امیر غازی شاهیلو، در قرن شانزدهم میزیسته و مقبرهاش در روستای درویش از توابع گندمان است. ظاهراً مرد مقدسی بوده به همین خاطر مردم به زیارت قبرش میروند. بنا به افسانهها او شاه اسماعیل صفوی را در تثبیت مذهب تشیع در ایران یاری نموده. با این حال تنها در آغاز قرن هجدهم میلادی است که نقش قابل توجه قشقاییها در تاریخ فارس آغاز میشود. در آن زمان ریاست قشقاییها بر عهده شخصی به نام جان محمد آقا بوده که بیشتر با نام جانی آقا شناخته میشود. بنا به افسانهها، فرزندان جانی آقا، اسماعیل خان (رئیس بعدی ایل) و حسن خان نقش موثری در فتح هندوستان توسط نادرشاه داشتهاند. اما حقیقت این است که آنها مورد خشم خان افشار قرار میگیرند و نادر اسماعیل خان را کور میکند و حسن خان را میکشد. در ادامه قشقاییها مجبور به کوچ به دره گز، کلات نادری و سرخس در خراسان میشوند
سرگذشت قشقایی ها در دوران مختلف
دوران قاجار
با شکست لطفعلی خان از آقا محمد خان و تاسیس سلطنت قاجار، جانی خان و اقوامش به کوههای زاگرس پناه بردند، جایی که ایشان تا مرگ آقامحمد خان در آن پنهان بودند. آقا محمد خان انتقامش را از ایل قشقایی با فرستادن قسمتی از ایل به شمال ایران گرفت، از سوی دیگر در همان دوران بسیاری از طوایف لر و کردی که به همراه کریم خان زند به فارس آمده بودند به ایل قشقایی پیوستند و همین سبب افزایش قابل ملاحظه جمعیت ایل شد.
در ۱۸۱۸ جانی خان مقام ایلخانی را به دست آورد، فسایی مدعی است که این اولین بار است که از این عنوان در فارس استفاده شدهاست. پس از آن تمامی روسای بعدی قشقاییها این عنوان را یدک میکشیدند. پس از جانی خان، فرزند ارشدش محمدعلی خان جانشین وی شد. با اینکه محمدعلی خان همواره مریض بود و بیشتر از باغ ارم شیراز ایل را رهبری مینمود، قدرت خارق العاده به دست آورد. نه تنها قشقاییها بلکه دیگر ایلهای مهم فارس از جلمه بهارلو، آینالو و نفر نیز تحت اقتدار او بودند. او همچنین روابط خوبی با قاجارها برقرار کرد، با دختر حسینعلیمیرزا فرمانفرما حاکم فارس ازدواج کرد و همچنین تصمیم داشت که یکی از دختران محمد شاه قاجار را به ازدواج یکی از پسرانش در آورد. اما در نهایت به تهران فراخوانده شد و مجبور به اقامت در دربار شد.
محمدعلی خان در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به شیراز بازگشت و سه سال بعد درگذشت و برادرش، محمد قلی خان، که البته قدرتش به خاطر ثبات دولت مرکزی محدودتر بود، جانشین وی شد. در ۱۸۵۰ میلادی پنج محله نعمتی شیراز به ضدیت با خانواده حاج ابراهیم کلانتر که قدرت آنها در پنج محله نعمتی نهفته بود برخاستند و با قشقاییها متحد شدند. همزمان بختیاریها و بویر احمدیها به خاطر درگیریهای داخلی از مقابله با قشقاییها بازماندند و میرفت که قشقاییها قدرت برتر فارس شوند. قاجاریان که بیمناک شده بودند به پسر بزرگ حاج ابراهیم کلانتر، علی محمد خان عنوان قوام الملکی دادند و وی را حکمران فارس کردند و همچنین پنج ایل باصری، عرب، نفر، بهارلو و آینالو را با عنوان خمسه متحد کردند و ایلخانی اش را به قوام دادند تا مقابل قشقاییها بایستند.[۶] با مرگ محمدقلی خان پسر دائمالخمرش سلطان محمد جای وی را گرفت. در دوران ریاست ضعیف او ایل با بزرگترین بحرانش، قحطی ۱۸۷۰ روبرو شد. با اینکه وی تا زمان مرگش عنوان ایلخانی را حفظ کرد اما عملاً کارهای نبود و خانهای سطح پایینتر قدرت را در دست داشتن و این آغازی شد بر از هم پاشیدگی ایل. به علاوه حدود ۵۰۰۰ خانوار قشقایی به ایل بختیاری پیوستند، به همین تعداد جذب ایلات خمسه شدند و حدود ۴۰۰۰ نفر نیز در روستاهای مختلف یکجانشین شدند.
تنها زمانی که اسماعیل خان صولت الدوله در ۱۹۰۴ ایلخان شد، قشقاییها دوباره قدرت و همبستگی پیشینشان را به دست آوردند. در این دوران ایران توسط مظفرالدین شاه که بسیار بیمار بود اداره میشد و قدرت دولت مرکزی به طور پیوسته در حال کاهش بود. در شیراز صولت الدوله کنترل بیشتر سرزمینهای عشایری را به دست داشت، در حالی که رقیبش قوام قدرتش را در شیراز حفظ کرده بود.
دوران زندیه
زمانی که کریم خان زند از اصفهان حکم میراند، اسماعیل خان در نامهای از او درخواست کرد که بگذارد که ایلش به فارس بازگردد. کریم خان به این درخواست پاسخ مثبت داد و قشقاییها این امکان را یافتند که به فارس بازگردند. بعدها اسماعیل خان به یکی از معتمدین وی تبدیل شد. برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار کریم خان، در یکی از تابلوهای متعلق به آن دوران که در موزه بریتانیا نگهداری میشود اسماعیل خان است.
در دوران آشوبناک پس از مرگ کریم خان، اسماعیل خان به خاطر ارتباط نزدیکی که با زکی خان داشت ادعای فرمانداری فارس را کرد اما پس از کشته شدن زکی خان توسط جانشینش علی مراد خان اعدام شد. تنها فرزند اسماعیل خان جان محمد خان، که به جانی خان مشهور بود پس از او به ریاست رسید و از جعفرخان زند پشتیبانی کرد. در ۱۷۷۸ میلادی، آقامحمدخان قاجار علیه قشقایی به گندمان لشکرکشی کرد، اما قشقاییها که از این امر آگاه شده بودند به کوهها پناه بردند و نجات یافتند. پس از ترور جعفرخان، جانی خان از فرزند او لطفعلی خان پشتیبانی کرد.
دوران مشروطه اسماعیل خان قشقایی معروف به صولت الدوله
در انقلاب مشروطه فارس تبدیل به عرصه آشوب بی سابقه دو گروه رقیب، برای تسلط به آن شده بود. در آغاز، در پی حمایت خاندان قوام از سلطنت طلبان، قشقاییها در صف حامیان مشروطه درآمدند. بعدتر که بختیاریها بر تهران تسلط پیدا کردند و قوام درکنار آنها قرار گرفت، صولت الدوله اتحادی ضد بختیاری و ضد قوامی با شیخ خزعل و صدر الاشراف والی پشت کوه برقرار کرد که به اتحاد جنوب معروف شد.
جنگ داخلی در فارس با شدتی بیشتر در گرفت زیرا بریتانیا نیز در آن دخالت میکرد. بریتانیاییها که انحصار نفت را در خوزستان در دست داشتند از اتحاد جنوب احساس خطر میکردند. آنها همچنین از راهزنیهای بسیار و عوارض زیادی که نیروهای عشایری در جاده بوشهر-شیراز (که شریان اصلی تجارت بریتانیا در ایران بود) طلب میکردند بیمناک شده بودند. چون این راه از میان زمینهای قشقاییها میگذشت بازرگانان بریتانیایی صولت الدوله را مقصر میدانستند. از همین رو کنسولگری بریتانیا در شیراز به یکی از کانونهای هوادار قوام در شیراز تبدیل شد. در ژوئیه ۱۹۱۱ زمانی که نیروهای قشقایی همراه نیروهای فرماندار هوادار قشقایی، ناظم السلطنه، به طور ناگهانی به مواضع قوام در تمام شهر یورش بردند، آشفتگی در فارس به اوج خود رسید. در جنگ جهانی اول، فارس بار دیگر به آشفته بازار تبدیل شد. زمانی که انور پاشا اعلام جهاد کرد، عثمانیها و آلمانیها بر این باور بودند که مسلمانان از شمال آفریقا تا شمال هندوستان علیه متفقین قیام خواهند کرد و ایران و افغانستان بی طرف مجبور به طرفداری از ایشان خواهند شد. آلمانیها در نظر داشتند که عوامل گستردهای را به این دو کشور بفرستند، اما زمانی که طرح آنگونه که میخواستند پیش نرفت در آخر آلمانیها تنها دو گروه کوچک از عواملشان را به ایران و افغانستان فرستادند.
عوامل فرستاده شده به ایران را ویلهلم واسموس، کنسول سابق آلمان در بوشهر رهبری میکرد و روابط دوستانهای با سران عشایری پیدا کرده بود. در بهار ۱۹۲۵ واسموس به عنوان کنسول آلمان روانه شیراز شد. در راهش در جنوب فارس، انگلیسیها دو دستیار آلمانی و تجهیزاتش، به ویژه رمزهای سری اش را گرفتند. با همه اینها، در سه سال بعد، او چنان در محدوده بزرگی از درگیریها تاثیر گذاشت، که دیگران به او لقب لرنس آلمانی را دادند. علیرغم پیروزیهای زیاد واسموس، هواداران اصلی اش در تنگستان و دشتستان خیلی از شیراز دور بودند تا به او یاری رسانند. همین سبب شد که نیروهای قوام الملک به سمت شیراز پیشروی کنند و علیرغم کشته شدن قوام در راه، پسرش با کمک افسران آنگلوفیل ژاندارمری شیراز را فتح کرد. پس از آن برای جلوگیری از هرگونه کودتای طرفداران آلمان نیرویی جدید از افسران انگلیسی و سربازان ایرانی به نام پلیس جنوب تشکیل شد. پس از آن بود که واسموس در پی ایجاد نیرویی جدید با اتحاد کلانتر کازرون و ایلخان قشقایی برآمد. صولت الدوله با کینهای که از انگلیسیها به خاطر حمایتشان از قوام و همچنین تشکیل پلیس جنوب داشت، از این اتحاد استقبال کرد. صولت الدوله به سرعت علیه انگلیسیها وارد جنگ شد اما به زودی دریافت که توان نیروهای ایلش را دست بالا گرفتهاست. در می۱۹۱۸ نیروی بزرگی از قشقاییهایی به دستهای از نیروهای پلیس جنوب در خانه زنیان یورش بردند. نیروهای انگلیسی به سرعت برای کمک وارد میدان شدند و نبردی سنگین بین دو طرف در گرفت. در این نبرد قشقاییها بسیار بیش از بریتانیاییها بودند با این حال قاطعانه دفع شدند. با فروکش کردن آتش جنگ در اروپا،واسموس نیز به قم رفت که البته در آنجا توسط بریتانیاییها دستگیر شد.
دوران قاجار
با شکست لطفعلی خان از آقا محمد خان و تاسیس سلطنت قاجار، جانی خان و اقوامش به کوههای زاگرس پناه بردند، جایی که ایشان تا مرگ آقامحمد خان در آن پنهان بودند. آقا محمد خان انتقامش را از ایل قشقایی با فرستادن قسمتی از ایل به شمال ایران گرفت، از سوی دیگر در همان دوران بسیاری از طوایف لر و کردی که به همراه کریم خان زند به فارس آمده بودند به ایل قشقایی پیوستند و همین سبب افزایش قابل ملاحظه جمعیت ایل شد.
در ۱۸۱۸ جانی خان مقام ایلخانی را به دست آورد، فسایی مدعی است که این اولین بار است که از این عنوان در فارس استفاده شدهاست. پس از آن تمامی روسای بعدی قشقاییها این عنوان را یدک میکشیدند. پس از جانی خان، فرزند ارشدش محمدعلی خان جانشین وی شد. با اینکه محمدعلی خان همواره مریض بود و بیشتر از باغ ارم شیراز ایل را رهبری مینمود، قدرت خارق العاده به دست آورد. نه تنها قشقاییها بلکه دیگر ایلهای مهم فارس از جلمه بهارلو، آینالو و نفر نیز تحت اقتدار او بودند. او همچنین روابط خوبی با قاجارها برقرار کرد، با دختر حسینعلیمیرزا فرمانفرما حاکم فارس ازدواج کرد و همچنین تصمیم داشت که یکی از دختران محمد شاه قاجار را به ازدواج یکی از پسرانش در آورد. اما در نهایت به تهران فراخوانده شد و مجبور به اقامت در دربار شد.
محمدعلی خان در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به شیراز بازگشت و سه سال بعد درگذشت و برادرش، محمد قلی خان، که البته قدرتش به خاطر ثبات دولت مرکزی محدودتر بود، جانشین وی شد. در ۱۸۵۰ میلادی پنج محله نعمتی شیراز به ضدیت با خانواده حاج ابراهیم کلانتر که قدرت آنها در پنج محله نعمتی نهفته بود برخاستند و با قشقاییها متحد شدند. همزمان بختیاریها و بویر احمدیها به خاطر درگیریهای داخلی از مقابله با قشقاییها بازماندند و میرفت که قشقاییها قدرت برتر فارس شوند. قاجاریان که بیمناک شده بودند به پسر بزرگ حاج ابراهیم کلانتر، علی محمد خان عنوان قوام الملکی دادند و وی را حکمران فارس کردند و همچنین پنج ایل باصری، عرب، نفر، بهارلو و آینالو را با عنوان خمسه متحد کردند و ایلخانی اش را به قوام دادند تا مقابل قشقاییها بایستند.[۶] با مرگ محمدقلی خان پسر دائمالخمرش سلطان محمد جای وی را گرفت. در دوران ریاست ضعیف او ایل با بزرگترین بحرانش، قحطی ۱۸۷۰ روبرو شد. با اینکه وی تا زمان مرگش عنوان ایلخانی را حفظ کرد اما عملاً کارهای نبود و خانهای سطح پایینتر قدرت را در دست داشتن و این آغازی شد بر از هم پاشیدگی ایل. به علاوه حدود ۵۰۰۰ خانوار قشقایی به ایل بختیاری پیوستند، به همین تعداد جذب ایلات خمسه شدند و حدود ۴۰۰۰ نفر نیز در روستاهای مختلف یکجانشین شدند.
تنها زمانی که اسماعیل خان صولت الدوله در ۱۹۰۴ ایلخان شد، قشقاییها دوباره قدرت و همبستگی پیشینشان را به دست آوردند. در این دوران ایران توسط مظفرالدین شاه که بسیار بیمار بود اداره میشد و قدرت دولت مرکزی به طور پیوسته در حال کاهش بود. در شیراز صولت الدوله کنترل بیشتر سرزمینهای عشایری را به دست داشت، در حالی که رقیبش قوام قدرتش را در شیراز حفظ کرده بود.
دوران زندیه
زمانی که کریم خان زند از اصفهان حکم میراند، اسماعیل خان در نامهای از او درخواست کرد که بگذارد که ایلش به فارس بازگردد. کریم خان به این درخواست پاسخ مثبت داد و قشقاییها این امکان را یافتند که به فارس بازگردند. بعدها اسماعیل خان به یکی از معتمدین وی تبدیل شد. برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار کریم خان، در یکی از تابلوهای متعلق به آن دوران که در موزه بریتانیا نگهداری میشود اسماعیل خان است.
در دوران آشوبناک پس از مرگ کریم خان، اسماعیل خان به خاطر ارتباط نزدیکی که با زکی خان داشت ادعای فرمانداری فارس را کرد اما پس از کشته شدن زکی خان توسط جانشینش علی مراد خان اعدام شد. تنها فرزند اسماعیل خان جان محمد خان، که به جانی خان مشهور بود پس از او به ریاست رسید و از جعفرخان زند پشتیبانی کرد. در ۱۷۷۸ میلادی، آقامحمدخان قاجار علیه قشقایی به گندمان لشکرکشی کرد، اما قشقاییها که از این امر آگاه شده بودند به کوهها پناه بردند و نجات یافتند. پس از ترور جعفرخان، جانی خان از فرزند او لطفعلی خان پشتیبانی کرد.
نقاشی کریمخان زند، برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار وی اسماعیلخان است
دوران پهلوی اول
در دوره پادشاهی رضاشاه، قشقاییها از سختیهای بسیاری آسیب دیدند. در سال ۱۹۲۶ صولت الدوله و پسر بزرگش ناصرخان به عنوان نمایندگان مجلس جدید به تهران فراخوانده شدند، اما به زودی دریافتند که در حقیقت زندانیان شاه هستند. آنها وادار به همکاری با دولت مرکزی در خلع سلاح ایل قشقایی شدند. پس از آن از مصونیت نمایندگی شان خلع شده و روانه زندان شدند. در همین حال فرماندهان نظامی، در راس طوایف مختلف قشقایی قرار گرفتند، ایلیاتیها وادار به پیروی از قانون بسیار منفور خدمت اجباری شاه شدند و نظام جدید مالیاتی ای به اجرا گذاشته شد که همواره مورد سوء استفاده ماموران فاسد مالیاتی بود. در بهار ۱۹۲۹، خشم ایلیاتیها که با وحشیگریهای حاکمان نظامی شعله ورتر شده بود، سبب قیامی سراسری در جنوب ایران با مرکزیت قشقاییها شد. پس از چندین ماه زد و خورد، دولت مرکزی عهدنامه متارکهای را امضا کرد که بنا بر آن میبایست صولت الدوله و ناصرخان دوباره به عضویت مجلس در میآمدند، فرماندهان نظامی، طوایف را ترک میکردند و عفو عمومی صادر میشد. با این حال رضاشاه مصمم به پایان دادن به نظام کوچ نشینی در ایران شد و همانگونه که او لرها، کردها و عربها را شکست داده بود در آخر موفق به شکست قشقاییها شد. در ۱۹۳۲ قشقاییها دست به قیام دیگری زدند که بیهوده بود. در ۱۹۳۳ صولت الدوله در یکی از زندانهای رضاشاه کشته شد. کمی بعد از آن، شاه تصیم به تخته قاپو کردن عشایر از طریق بستن مسیرهای کوچشان به وسیله ارتش نوین و مکانیزهاش گرفت. این سیاست کوته بینانه عشایر را به کشاورز تبدیل نکرد و تنها باعث گرسنه ماندنشان شد. تخته قاپو کردن ایلات کوچرو نه به خاطر بهبود زندگی ایشان که به منظور برقراری امنیت و اهداف سیاسی صورت گرفت، اسکان اجباری خسارات جانی فراوان در پی داشت و دامهای بسیاری از بین رفتند. همچنین ایلاتی که از کشاورزی سررشته نداشتند مجبور به کشاورزی شدند. و شاید حق با ویلیام داگلاس باشد که نوشته: «اگر چند دهه شرایط به همین گونه باقی میماند، اینان از صحنه گیتی پاک میشدند»
صولتالدوله قشقایی (ایستاده از سمت چپ نفر پنجم با کلاه پهلوی) در تبعید تهران (بهمن ۱۳۰۹) در کنار گروهی از رجال پهلوی
پس از اشغال ایران توسط متفقین
پس از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، زمانی که رضاشاه از سلطنت استعفا داد، ناصرخان و برادرش خسروخان از تهران گریختند و با شتاب به سوی فارس رفتند. ناصرخان خود را ایلخان نامید، کنترل تمامی اراضی ایل قشقایی را به دست گرفت و دستور به از سرگیری کوچ داد. او انگلیسیهراسی و ماهی گرفتن از آب گلالود را از پدرش به ارث برده بود. با اطمینان از اینکه یورش آلمانیها به سمت قفقاز آغازی برای لشکرکشی شان به ایران و آزادی ایران از دست انگلیسیها منفور است، او نیز همچون پدرش تصمیم گرفت که در یک درگیری جهانی دیگر سمت آلمانیها را بگیرد. در بهار ۱۹۴۲ زمانی که آگاه شد یکی از عوامل آلمانی به نام شولتسه هولتوس در تهران پنهان شدهاست، به فارس فراخواندش. پس از آن هولتوس به فیروز آباد آمد و مشاور نظامی ناصرخان شد. همزمان دو تن از برادران ناصرخان به نامهای ملک منصورخان و محمدحسین خان که در انگلستان تحصیل میکردند به آلمان رفته بودند و به عضویت ارتش آلمان در آمده بودند. به تصور قشقاییها در صورت پیروزی آلمان بر متفقین،ناصر خان به عنوان مدعی اصلی تاج و تخت ایران مطرح میشد و حتی در بین قشقاییها شایع شده بود که هیتلر، ناصر خان را به عنوان پادشاه ایران برگزیدهاست. انگلیسیها که از اتحاد ارتشیان هوادار آلمان با قشقاییها (اتحاد میلیون ایران) بیمناک شده بودند، نخست کوشیدند با پیشنهاد پرداخت پنج میلیون تومان وجه نقد و حمایت از خودمختاری قشقاییها با آنها کنار بیایند. پس از نتیجه ندادن مذاکرات، انگلیسیها سرلشکر زاهدی را از اصفهان ربوده به فلسطین تبعید کردند، قوام الملک را به حرکت واداشتند و دولت ایران را وادار کردند تا سپهبد شاهبختی را فرمانده نیروهای جنوب و به استانداری فارس منسوب کند. شاهبختی قصد داشت با استقرار نیرو و بمباران مسیرهای کوچ، قشقاییها را به بیابانها براند که با عبور قشقاییها از مسیرهای صعب العبور کوهستانی ناکام ماند. جنگ در اردیبهشت ۱۳۲۲ با حمله نیروهای تحت فرمان شاهبختی به قشقاییها آغاز شد. در آغاز قشقاییها پیروزیهای زیادی به دست آوردند اما با یورش نیروهای ایل خمسه به رهبری قوام که توسط انگلیسیها تجهیز شده بودند ورق برگشت و ناصرخان دستور عقب نشینی داد.
نبرد بعدی در سمیرم اتفاق افتاد، ستون نظامی ای که به رهبری سرهنگ حسنعلی شقاقی و به درخواست سپهبد شاهبختی به سمیرم اعزام شده بودند، علیرغم میل شقاقی، با دستور از بالا وادار به جنگ با قشقاییها و متحدان بویر احمدی شان شدند، جنگی که نتیجهاش شکست سنگین نیروهای دولتی بود. این شکست هم روحیه ارتش را خراب کرد و هم مخالفان جنگ در مرکز را قدرت بخشید، حتی نوبخت نماینده فسا در مجلس، علی سهیلی نخست وزیر و امیراحمدی وزیر جنگ را به خاطر لشکرکشی ارتش به منطقه قشقایی و کشتار مردم-که مغایر با اصل ۶۱ متمم قانون اساسی محسوب میشد- برای استیضاح به مجلس فراخواند که البته با دستگیری نوبخت توسط انگلیسیها ناکام ماند. این حوادث سبب شد که شاهبختی و قوام به سرعت فارس را ترک کنند. سرلشکر جهانبانی با حضور مرتضی قلی خان بختیاری و یک افسر انگلیسی به نام کلنل رابرت پیمان صلحی را با قشقاییها به امضا رساند که به موجب آن، مقرر گردید قشقاییها خودمختاری خود را حفظ کنند، در عوض سلاحهای غنیمتی ارتش از سوی قشقاییها باز گردانده شود و از ناآرامی ایلات جلوگیری به عمل آید. همچنین خسرو خان به ریاست ایل منصوب گردید و به ناصر خان هم اجازه داده شد تا به عنوان نماینده فیروز آباد، به مجلس برود. در این بین نیروهای اساس که از عدم پذیرش پیشنهادشان به برادران قشقایی برای پیوستن به این نیرو عصبانی بودند به آنها تهمت جاسوسی زدند و دستگیرشان کردند، البته با فشار ارتش آلمان، هیتلر دستور آزادیشان را داد. از سوی دیگر عوامل آلمان که نتوانسته بودند ناصرخان را به برهم زدن توافقنامه راضی کنند مخفیانه با تلگراف از آلمان خواستند که با نگاه داشتن برادران قشقایی به عنوان گروگان، ناصرخان را تحت فشار بگذارند که البته به خاطر اینکه قبل از رسیدن تلگراف، برادران برای آمدن به ایران به ترکیه رفته بودند، ناکام ماندند. این دو برادر هنگامی که میخواستند از مرز عراق وارد ایران شوند توسط نیروهای انگلیسی بازداشت شده به قاهره منتقل شدند. انگلیسیها ناصرخان را تهدید کردند که در صورت عدم پس دادن ماموران آلمانی، برادرانش را به جرم همکاری با متحدین اعدام خواهند کرد و همچنین قشقاییها را به صورت مستقیم مورد حمله قرار خواهند داد. تحت این فشارها ناصرخان مجبور به پذیرش پیشنهاد انگلیسیها شد.
در ۱۹۴۶، همزمان با ماجرای حکومت ملی آذربایجان، خیزش عشایری دیگری در جنوب رخ داد، البته این بار به تشویق دولت مرکزی. نخست وزیر قوام که از سمت شورویها برای واگذاری امتیاز نفت شمال و پذیرش سه توده ای در کابینهاش بود، به این نتیجه رس
ید که یک شورش ضد شوروی در جنوب میتواند این فشار را کاهش دهد. ناصرخان البته به تشویق زیادی نیاز نداشت، هم از شورویها به اندازه انگلیسیها تنفر داشت، هم حساب کرده بود که در صورتی که قوام سقوط کند، خودش به عنوان جایگزینی رهبری اتحاد بزرگ ضد کمونیستی مطرح خواهد بود. البته ناصرخان غیر از اینها به بهبود شرایط فارس نیز میاندیشید، برای همین در سپتامبر ۱۹۴۶ بزرگان عشایر و روحانی فارس را در چنار راهدار گرد هم آورد و جریان ملی «سعدون» را راهاندازی کرد. از جمله خواستهای مهم این جریان، تعویض تمامی اعضای کابینه به غیر از قوام، اختصاص دو سوم مالیاتهای استان فارس به خود استان، تشکیل سریع شوراهای استانی و افزایش نمایندگان استان فارس در مجلس بود.
زمانی که خواستهای این جریان پذیرفته نشد، عشایر از خوزستان تا کرمان دست به شورش زدند و قشقاییها کازرون و آباده را تصرف کردند. اینها سبب شد که نخست وزیر خواستهای این جریان را بپذیرد، کابینهاش را تغییر دهد و حتی خسروخان را به عنوان نماینده حزبش به مجلس ببرد. بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۳ ایل قشقایی رونقی یافت که تا آن زمان تجربهاش نکرده بود. ایل به بیشترین خودمختاری رسیده بود و توسط «چهار برادر» رهبری میشد. ناصرخان و ملک منصورخان به عنوان رهبران عشایری در فارس بودند و خسروخان و محمدحسین خان خواستههای اتحادیه را در مرکز پیگیری میکردند.
نهضت ملیشدن نفت
در جریان ملی شدن نفت برادران قشقایی همگی از مصدق، حمایت گستردهای کردند. قشقاییها از زمان والی گری مصدق در فارس با او ارتباط دوستانهای داشتند به همین خاطر و همچنین به خاطر مبارزه همیشگی شان با پهلویها، برادران قشقایی به عضویت جبهه ملی درآمدند. در بررسی قرارداد گس-گلشائیان خسرو قشقایی به عنوان منشی مصدق مشغول بود. در کمیسیون نفت برای بررسی ملی شدن نفت نیز وی تلاشهای بسیاری در کنار مصدق کرد. با آغاز نخست وزیری مصدق تحرکات قشقاییها نیز گستردهتر شد، در ۱۳۳۰ خسرو و ناصر قشقایی به آمریکا سفر کردند و به وسیله مطبوعات و محافل سیاسی آن کشور سعی در نشان دادن حقانیت ایران کردند. همچنین در دی ماه همان سال دکتر مصدق از ناصر قشقایی که برای بیماری پسرش به آمریکا رفته بود خواست که برای نفت ایران بازاریابی کند، وی نیز خریدارانی یافت که البته چون خرید را منوط به توصیه دولت آمریکا کرده بودند نتیجهای نداد. وی در این سفر مصاحبههایی نیز انجام داد و وزیر خارجه آمریکا را به طرفداری از انگلیسیها متهم نمود و اظهار کرد در صورت حمله هر قدرت خارجی به ایران ایل قشقایی به جنگشان خواهد رفت. همین صحبتها انگلیسیها و دربار را واداشت تا دست به تحریکاتی علیه قشقاییها بزنند و شایع شود که قشقاییها قصد شورش در برابر دولت دارند. برای پایان دادن به این مسائل ناصرخان در سخنرانی ای در مجلس سنا حمایت همهجانبهاش را از مصدق اعلام کرد و در نامهای به مصدق اظهار داشت که حاضر است یک سوم زمینهای کشاورزی اش را در اختیار دولت بگذارد تا صرف هزینههای جاری دولت شود. در قیام سی تیر ۱۳۳۱ مردم را به قیام دعوت نمودند و همچنین تهدید کردند که برای حمایت از مصدق در فارس به پادگان شیراز حمله خواهند نمود. پس از سی تیر نیز ارتش به اقداماتی علیه ایل قشقایی دست زد که ناصر قشقایی ارتش را متهم کرد که برای حفاظت از منافع انگلیسیها وارد عمل شدهاست، البته با پیگیریهای مصدق این تنشها پایان یافت. در جریان اختلاف میان اعضای جبهه ملی برادران قشقایی در کنار مصدق ماندند و تلاش بسیاری برای کنار آمدن اعضای جبهه انجام دادند. در ۲۷ فروردین ۱۳۳۲ زمانی که اعضای حزب برادران که مخالف مصدق بودند به دفتر اصل چهار در شیراز حمله کردند، کارمندان آمریکایی آن به یاری محمد بهمن بیگی به باغ ارم شیراز منتقل شدند و مورد حمایت قشقاییها قرار گرفتند، همچنین ناصرخان تعدادی زیادی از تفنگچیان قشقایی را برای حمایت از ایشان به شیراز فرستاد. در این دوران انگلیسیها که از قشقاییها بیمناک شده بودند دست به تحریک ایلات دیگر برای مقابله با قشقاییها زدند که با هوشیاری ناصرخان نتیجه نداد.
در جریان کودتا شاه میخواست به شیراز برود تا از پایتخت دور باشد، اما کرمیت روزولت با بیان اینکه «قشقاییها بدترین دشمنان تاج و تخت شاه» هستند وی را روانه سواحل خزر کرد. قشقاییها تمامی پیشنهادهایی را که کودتاگران برای جلب نظر ایشان داده بودند رد کردند. هنگام کودتا نیز به مصدق پیشنهاد دادند که همراه ایشان به فارس بیاید تا از او حمایت کنند اما دکتر مصدق پیشنهادشان را نپذیرفت و تسلیم دولت شد. برادران قشقایی به سرعت به فارس بازگشتند. ناصرخان به ایل آماده باش داد و در تلگرافی سرلشکر زاهدی را نکوهش کرده به او پیشنهاد داد به ملت بپیوندد و از شاه و انگلیسیها دوری کند. از سوی دیگر هواپیماهای ارتش نیز با پخش اعلامیههایی در میان ایل قشقایی آنها تهدید کردند که در صورت قیام از زمین و هوا سرکوب خواهند شد. تلاشهای آمریکاییها و سرلشکر زاهدی میان قشقاییها را به هم زد و باعث شد که از حمله به شیراز باز بمانند. جدایی عدهای از کلانتران ایل از برادران قشقایی ضربه سختی به قدرت و روحیه ایل زد و منجر به پراکندگی نیروهایشان شد. اسناد سفارت آمریکا در تهران محمد بهمن بیگی را به خاطر اختلافی که با خسرو قشقایی داشت در این ماجرا موثر میداند. ناصرخان که دیگر مقاومت را بی فایده میدید راهی تهران شد و در ادامه، شاه برادران قشقایی را به خارج تبعید کرد.
فروپاشی ایل
پس از تبعید برادران قشقایی دولت سیاستی نو را برای واداشتن قشقاییها به زندگی شهرنشینی در پیش گرفت. کمیابی مراتع، توسعه سرمایهداری، محدودیتهای ایجاد شده توسط دولت و تضعیف نهادهای طایفهای اختلالات گستردهای پدیدآورد که زندگی عشایری را ناممکن میساخت، همه اینجا سبب شد که هزاران ایلیاتی دست به مهاجرت به شهرهایی چون شیراز، آبادان، بوشهر و اهواز بزنند و به عنوان کارگر در صنایع نفت و کارخانجات مشغول به کار شوند. تغییر در شیوه زندگی، مهمترین مانع در مسیر کنترل مستقیم دولت بر قشقاییها، یعنی اتحاد ایشان را از بین برد چنانچه دولت در ۱۹۶۳ اعلام کرد که دیگر ایلی وجود ندارد و چنان بر پیروزی خویش مطمئن شدهبود که اجازه اقامت ملکمنصورخان و محمدحسینخان را در ایران و در جایی خارج از فارس را داد.
آخرین فرمانروای زن قشقایی «آبش» یا «اِبش خاتون» یک زن ترک بود که در فاصلة سالهای 685- 622 ق در منطقه فارس به پادشاهی دولت سلغریان رسید. اِبش خاتون دختر «سعد دوم» از طرف مادر از نسل حکام قتلق کرمان بود. مادر آبش خاتون بیبیترکان بود، مادربزرگش یاقوت ترکان یکی از چهار دختر براق حاجب بود، کردوچین دختر آبش خاتون با سلطان جلالالدین سیورغاتمیش فرزند قطبالدین محـمد ازدواج نمود (منشی کرمانی، 1328 ص 56). سلغریان فارس به واسطه این ازدواج با دولت قتلق کرمان رابطه خویشاوندی برقرار نمودند. همزمان با حاکمیت قتلق ترکان در کرمان ترکان خاتون دیگری از اتابکان سلغری به نام آبش خاتون که در همسایگی و خویشاوندی آنها نیز بودند پس از غلبه بر مشکلات داخلی به اداره ایالت فارس منصوب گردید. بدین ترتیب آبش خاتون در سال 662 ق با حکم هلاکو همانند ولیعهدهای ذکور بدون کوچکترین مشکلی به سلطنت رسید و روزهای جمعه به نامش خطبه خوانده شد و سکه ضرب گردید (زرکوب شیرازی، 1350 ص 89). آبش خاتون به هنگام رسیدن به مقام اتابکی بسیار جوان بود. او پس از یک سال حکومت در فارس به اتفاق خواهرش «سلغم» و مادرش ترکان خاتون به خدمت ایلخانان رسید. در آن زمان آبش خاتون نامزد منگو تیمور پسر هلاکو بود و با او ازدواج نمود. خاتون دومین زن او بود. جهیزیه او به موجب فرمان ایلخان غیر از یک ششم ایالت فارس سالانه هفتاد هزار دینار تعیین گردید (یادداشتهای قزوینی، به نقل از اوچوک، 1374 ص220)[18]. در واقع، وصلتی که بین مغولان و دختران حکام تابع صورت میگرفت، راهی برای خویشاوندی و تصاحب ایالتهای با ارزش دنیای اسلام بود. آبش خاتون جهت تایید حکومتش از فارس به اتفاق مادرش ترکان خاتون پیش ایلخانان وقت یعنی احمد تکودار رفت و با سفارش و حمایت «طاش منگو» با خزاین فراوان جلب مساعدت تکودار را فراهم کرده و با درخواست وی جهت اتابکی موافقت شد. بدین ترتیب آبش خاتون با دبدبه و کبکبه تمام وارد شیراز شد و تخت پادشاهی پدر و پدربزرگ را تصاحب نمود. اهالی شیراز و از جمله قضات و صاحبان املاک از وی استقبال گرمی کردند. آبش خاتون به محض استقرار در شیراز خواجه نظامالدین را به وزارت برگزید. او که یک فرد محلی بود با رضایت مردم برای اداره امور فارس انتخاب شد و زمینة آرامش و رفاه مردم را فراهم آورد. با روی کار آمدن ارغون در سال 683 ق اداره فارس به «سید عمادالدین ابویعلی» واگذار گردید و طرفداران آبش خاتون به مقابله با وی پرداختند، او را کشته و در گودالی انداختند. خبر این اتفاقات به ارغون رسید و او بدون قبول هیچ عذری آبش خاتون و اطرافیانش را به تبریز فرستاد. آبش خاتون چون عروس هلاکو بود، از محاکمه و مجازات نجات یافت؛ ولی اطرافیانش به انواع مختلف مجازاتها محکوم شدند. در نهایت آبش خاتون در اثر ناراحتیهای زیاد در تبریز بیمار شد و پس از 22 ـ 23 سال حکومت در سال 685 ق در محله چرنداب تبریز که ییلاق اردوی مغولان بود، چشم از جهان فرو بست (زرکوب شیرازی، 1350 ص 96).
آبش خاتون در محله چرنداب براساس رسم مغولان با شراب و زیورآلات طلا و نقرهاش به خاک سپرده شد؛ ولی مدت زیادی در این محل باقی نماند و به سرزمین خودش شیراز برده شد و در مدرسه عضدیه که به وسیله مادرش ترکان خاتون به نام «عضدالدین محمد» احداث نموده بود، دفن گردید (خوافی، 1341 ج 2، ص 357). پس از آبش خاتون حاکمیت سلغریان در فارس برچیده شد .
آنطور که تاریخ نشان میدهد تا زمان ورود مغولان به ایران فقط سلجوقیان در جنوب ایران زندگی میکرده اند که بازمانده آنان طایفه کنونی فارسیمدانها هستند که چه در سلجوقیان کرمان و چه در سلجوقیان فارس به همین نام شهره اند و آبش خاتون را باید همانند ابوالقاسم بیگ فارسیمدان یکی از چهره های ماندگار و وطن پرست قشقایی بنامیم .
آیا می دانستید در شهر قروه کردستان بین استان همدان و استان کردستان ترکان قشقایی ساکن هستند؟ مقاله ای از دوست عزیزمان
جناب هوشنگ ملکی از خاندان ملکی(قشقایی قروه کردستان)
«مهاجرت قشقایی ها به کردستان»
در سال 1160 هجری شمسی (در پی انقراض سلسله ی زندیه و به حکومت رسیدن آقا محمد خان قاجار و حمله به حامیان سلسله زندیه ،خصوصا سران عشایر قشقایی به دلیل همراهی با کریم خان و لطفعلی خان زند) ، "جانمحمد خان" (ایل بیگی و بعدا ایلخان بزرگ قشقایی) به همراه تعدادی از یاران و اعضای خانواده خود از گندمان (ییلاق ایل قشقایی در استان چهار محال و بختیاری که در سال 1369 به شهر تبدیل و مقبره و زیارتگاه امیر غازی شاهیلو بزرگ معنوی ایل قشقایی در آن محل مدفون می باشد) به فریدن و چادگان و تویسرکان و بعدا به کوه های زاگرس و به روستای پیر بابا علی درکردستان فعلی عزیمت و مدت یکسال در روستای مذکور سکونت و متعاقبا با توجه به اتفاقات رخ داده با ترک روستا بمدت 15 سال در کنار چشمه های کوهی که قیلر نامیده شد ساکن گردیدند، با مرگ آقا محمد خان قاجار و به حکومت رسیدن فتحعلی شاه قاجار (در سال 1176 هجری شمسی ) جانمحمد خان به همراه خانواده و یاران مجدداً به موطن و خواستگاه اصلی خود فیروز آباد فارس بازگشتند و یکی از نوادگان وی به نام "ملک محمد" در محل قیلر که بعد ها قروا،قوروه، قروه نامیده شد برای همیشه ساکن و ماندگار گردیدند.
با ازدواج و استقرار و سکونت ملک محمد از بازماندگان ایل قشقایی در قروه (که قریب به یقین اولین طایفه و خانوار ساکن بودند) در سال 1162 هـ.ش با توجه به روح جوانمردی و سلحشوری و همچنین آشنایی با آداب و فنون جنگی (که به یادگار از پدران خود که در جنگ هندوستان نادرشاه افشار را همراهی و آموخته بودند) به مرور مهاجرین جدید با عنایت به احساس امنیت و داشتن حامی که مردم را در مقابل غارتگران و راهزنان محلی یاری نمایند از مناطق دیگر کشور و روستاهای کهمجوار،خصوصا سایر ترکان قشقایی به محل قیلر مهاجرت و ساکن گردیدند.
روستای قشقایی در منطقه قره چمن شهرستان بستان آباد آذربایجان شرقی قرار دارد که مردمان آن اصالتا از مهاجرین ایل قشقایی استان فارس بوده که نام ایل خود را بر منطقه سکونت خویش نهاده اند،منطقه قره چمن یکی از مکانهای وقوع جنگ و درگیری بین فتحعلی خان ارشلو افشار حاکم آذربایجان مدعی حکمرانی بر ایران و کریم خان زند بوده که در این منطقه سپاه کریم خان متحمل شکست میگردد،به روایتی قشقایی های روستای قشقایی،شاید از بازماندگان سپاه شکست خورده کریم خان زند بوده باشند که همراه کریم خان زند بعنوان سپاهی از جنوب کشور به آذربایجان رفته باشند،بعد از چندین جنگ که بین کریم خان زند و فتحعلی خان افشار بوقوع میپیوندد و باعث شکست کریم خان زند میگردد،در جنگ آخری کریم خان زند،رقیب خود فتحعلی خان افشار را در شهر ارومیه به دام انداخته وبه محاصره در می آورد وبعد از نه ماه محاصره و قحطی منجرب به تسلیم فتحعلی خان افشار به کریم خان زند میگردد و کریم خان از راه مهربانی و بخشش در آمده و فتحعلی خان افشار را راضی مینماید که همراه خود به شیراز عزیمت نماید،در منطقه شهرضا(قمشه)اصفهان کریم خان زند،فتحعلی خان افشار را به قتل می رساند،چون قبلا در جنگی فتحعلی خان افشار ،اسکندر خان زند برادر کریم خان زند را در شهر قمشه به قتل رسانده بوده که کریم خان ،جنازه فتحعلی خان افشار را در کنار قبر برادرش در امامزاده شاهرضا قمشه(شهزضا)به خاک میسپارد.خیالش از یکی از مدعیان سلطنت ایران و رقیب اصلی اش راحت میشود،فتحعلی خان افشار از فرماندهان ارشد سپاه نادرشاه در فتح هندوستان و از افراد مورد اعتماد و نزدیک و اقوام نادرشاه افشار بوده است.فتحعلی خان افشار ارشلو یکی از امرا و سرداران نادرشاه او در بیشتر جنگهایش در سپاه و اردوی نادر بوده و در اردوکشی به هندوستان پیشرو سپاه فاتح هند بود و رتبه و منصب وی در سپاه نادری چرخچی باشی بودهاست وی در سال ۱۱۴۶ مأمور فتح قلعه کلات در اطراف قندهار بود.پس از چندی و قدرت گرفتن کریم خان زند از آنجاکه کریم خان تحمل فردی با قدرت را در ایران نداشت به آذربایجان و ارومیه لشگر کشی کرد و ارومیه را تحت محاصره قرار داد،محاصره ارومیه به مانند محاصره اصفهان توسط افغانها،مردم را دچار قحطی کرد و افراد زیادی در این محاصره جان خود را از دست دادند و مصیبت های بسیار بر مردم وارد شد،به ناچار فتحعلیخان افشار تسلیم کریم خان شد،در ابتدا کریم خان از در ملاطفت با وی درآمد و هدایایی به وی تقدیم کرد اما پس از کوچ دادن فتحعلیخان افشار و خاندان وی به شیراز در قمشه فتحعلی خان را به قتل می رساند.
موسیقی
موسیقی قشقایی برخلاف موسیقی سنتی ایران برپایه ردیف نیست. این موسیقی از طبیعت و سرنوشت قشقاییها الهام میگیرد، گاهی محزون است، گاهی پرشور است و گاه حماسی. موسیقی قشقایی به گروههایی از قبیل موسیقی عاشیقها، موسیقی چنگیها و موسیقی ساربانها (دارغاها) تقسیم میشود. چنگیهای قشقایی در حال نواختن کرنا و نقاره
موسیقی چنگیها:
«چنگی» به نوازندگان کرنا، نقاره و ساز (سرنا) گفته میشود. اینان متعلق به طایفه خاصی نیستند و رد پای آنها را میتوان در همه طوایف قشقایی پیدا کرد. کرنا و نقاره معمولاً با هم نواخته میشود اما به جای کرنا گاهی از ساز (سرنا) استفاده میشود. چنگیها حافظ موسیقی قومی ایل قشقایی هستند. چنگیها اغلب در عروسیها، ختنه سورانها و دیگر جشنها مینوازند. اینان با کرنا و سُرنا آهنگهای سحرآوازی، جنگ نامه، هَلِی (رقص زنها) که اصیل ترینشان «آغورهلی»، «یورغه هلی» و «لکی» است را مینوازند.
موسیقی ساربانها:
ساربانها آهنگهای قومی ایل قشقایی را با «نی» مینوازند. آنان را ذوق و علاقه شخصی به موسیقی کشانده است. از آهنگهای مخصوص ساربانها «گدان دارغا» را میتوان نام برد که در وصف شترهای در حال حرکت است. ساربانها به زبان ترکی قشقایی صحبت نمیکنند و زبان آنها زبان کوروشی (گویش کرشی از زبانهای قدیمی ایرانی و گویشی از زبان بلوچی) است؛ ولی آواز و موسیقی آنان کاملاً قشقایی است و فرهنگ قشقایی بر آنها چیره شده است. بهترین خوانندگان را میتوان در میان ساربانها جستجو کرد.
موسیقی عاشیقها:
عاشیقها طایفهای هستند در میان قشقاییها که حرفهشان نواختن، خواندن و افسانه سرایی است. موسیقی عاشقها یک موسیقی کهن و گسترده است. عاشقها برای هر موسیقی چه غمناک و چه شادی آفرین نوایی دارند. حضور عاشیقها را نه تنها در فارس بلکه در آذربایجان و برون از این سرزمین میتوان دنبال کرد. عاشیقهای قشقایی در اصل از مناطقی همانند قفقاز، شیروان و شکی به فارس مهاجرت کردند. وجوه اشتراک زیادی بین عاشیقهای قشقایی و عاشیقهای آذربایجان وجود دارد اما از نظر موسیقی تفاوتهای اساسی وجود دارد و اکثر قطعات کاملاً با آهنگهای آذربایجانی متفاوت است. گروه نوازی در میان عاشیقها بسیار معمول بوده است. ساز اولیه عاشیقها قوپوز (چگور) بوده که البته بعدها کمانچه و سه تار نیز نواختهاند. از آهنگهای معروفشان میتوان کوراوغلو، غریب و صنم، اصلی و کرم و کوچ عیوض را نام برد.
برخی از انواع موسیقی قشقایی عبارتند از:
لالاییها، واسونکها (که در مجالس شادی خوانده میشوند)، جنگ نامه (موسیقی حرکات موزون یا چوب بازی مردان قشقایی که حالت رزمی دارد و با کرنا و نقاره نواخته میشود) و آهنگهای کار (مثلاً آهنگ بافندگان فرش، برنج کوبی، راندن شترها و چرانیدن گوسفندان).
به وبلاگ من خوش آمدید
فرهاد میرزایی از طایفه شش بلوکی تیره هیبت لو که دوران تحصیلات ابتدایی را در عشایر ودوره تحصیلات متوسطه رادر هنرستان عشایری در آب باریک گذرانده ودرسال 63در تربیت معلم ودرسال 71 کارشناسی گرفتم چون علاقه شدیدی به ایل دارم سعی نمودم مطالبی گرد اوری نمایم/
نظر دهید
بینهایت خوشحال اولام